In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...
In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...

لئو دیگه بزرگ شده

دست نوشته شماره 111

نوشته شده توسطِ اس جی



یه سالِ دیگه هم گذشت، چقدر تونستی به چیزایی که می خواستی برسی ؟؟؟ چقدر تونستی معنای واقعی انسان رو بیشتر از قبل درک کنی ؟؟؟ اسمشو نمی خوام بذارم آرزو یا رویا، اسمشو می ذارم هدف، چیزی که با تمامِ وجودت براش تلاش کنی اسمش میشه هدف، نه آرزو ... لئو دیگه بزرگ شده، اون تو سالِ جدید یه عددِ کامل رو یدک می کشه، می دونستین 28 عددی کامله ؟؟؟ لعنتی، پیر نشو ... لئو دیگه هدف های ریز و کوچولو نداره، هدف های لئو روز به روز داره بزرگتر و مفهومی تر میشه ... لئو داره واسه یه شیر شدنِ واقعی می جنگه ... دلش می خواد سلطانِ این جنگلِ لعنتی باشه ... یه سلطانِ دل رحم، یکی که عدالت رو به جای قانونِ جنگل به تصویب برسونه ... یه سلطان که به جای "بخور تا خورده نشی" جمله ی "بگیر دست، تا دستت رو بگیرند" رو توی جنگل باب می کنه ... یکی که دلش می خواد جنگل آروم باشه، ولی به جاش، جنگُ به صلح ترجیح میده ... یکی که تمامِ فکر و ذهنش پرچمِ عدالت توی قلمروی حکمرانیش هست و بس ... یکی که فقر رو نمی خواد ببینه، با این همه منابع چرا باید اصلاً فقر توی قلمروی لئو باشه ؟؟؟ لئو، برای شکار دنبالِ آهو نمی کنه، لئو نمیذاره کسی توی قلمروش با ترس از ناامنی شب رو صبح کنه، اون تمامِ فکرش درگیرِ قلمروشه ... لئو بزرگ شد، شاید اول زیر دست و پا له شد، شاید هیچکس فکرش رو نمی کرد روزی لئو بتونه یه قلمرو بسازه، شاید توی سخت ترین روزا لئو اشک ریخت ولی دووم آورد، شاید لئو همیشه تحت تاثیر رفتار بد اطرافیانش بوده، شاید اون روز به روز تنها تر شد تا جایی که به تنهایی عادت کرد و کم کم عاشقش شد، شاید لئو فکر می کرد که هیچی نداره اما پر از استعداد بود، شاید اونو نخواستنش، شاید ناخواسته بود ... اما اون الان یه ستونِ محکمِ برای این جنگل، نبودِ لئو خیلی ها رو به مشکل می ندازه، لئو از فرش به عرش رسیده ولی هیچوقت مغرور نمیشه ... لئو دائم از خداش می خواد که بهش ایمان بده، مغرور نشه، روزای بدش یادش نره، با همین روحیه بده و اینکه بتونه توی قلمروش هر روز بیشتر از دیروز عدالت و مهربانی رو گسترش بده ... لئو دیگه مثه قبل نیست، لئو دیگه بزرگ شده، لئو به سیزده بودنش افتخار می کنه، لئو تمامِ تلاشش رو می کنه برای هدفش ... لئو به خودش دروغ نمیگه، لئو می دونه یه پایان برای تلخی های زندگیش خیلی بهتر از تلخی های بی پایانه، پس به تمامِ خاطراتِ تلخِ خودش پایان میده، لئو خسته از خاطرات ... لئو برای هدف هاش جنگیده، هر چند توی این مسیر تنها بوده، تحقیر شده، هر چند همیشه زیر سایه ی اطرافیانش بوده، اما امروز لئو خودش قلمرو ساخته و هر کسی رو به این قلمرو راه نمیده، کسی که دعوتنامه نداشته باشه حقِ ورود به قلمروی لئو رو نداره، لئو خودش قوانین رو نوشته، قوانینی بر پایه ی احترام، صلح، مهربانی، معرفت ... کسی که قوانین رو رعایت نکنه لئو مجبوره باهاش بجنگه، لئو جنگُ به صلح ترجیح میده، می تونی امتحانش کنی ... لئو این روزا فقط در تلاشه قلمروی خودش رو گسترش بده، لئو می خواد بیشتر از هر کس به خودش ثابت کنه که روزای قبل گذشته و لئو می خواد خودش رو به خودش ثابت کنه ... نمیدونم، ولی حس می کنم خدا هم پشتِ لئو واستاده، بعد از اون همه سختی، آره خدا هم لئو رو دوست داره ...