In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...
In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...

یادم میره مرگ هم هست !

دست نوشته شماره 96

نوشته شده توسط اس جی



وقتی همه چی طبق خواسته ی تو داره پیش میره، باید به یه جای داستان شک کنی !!! این روزا کم میشه اینطوری شرایط واسه یکی رقم بخوره ... نمی دونم !!! اما خدا منو ببخشه، بنده ی خدا که عددی نیست !!! وجدان که داشته باشی، از همه چی می ترسی، حقی رو پامال نکنی، کسی رو از خودت ناراحت نکنی ... اما خب، بین یه اشتباهِ کوچیک و یه اشتباهِ بزرگ تر، اگر فقط بتونی یکی رو انتخاب کنی، باید احمق باشی که اشتباهِ بزرگتر رو انتخاب کنی ... از اولش هم اشتباه بود، اما واقعا راست میگن، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست ... اینه که خدا تو قرآن می فرماید : "ای کسانی که ایمان آورده اید، به سوی خداوند توبه کنید، توبه های خالص"

آره، قسمتِ مهم همین جاست : "توبه های خالص"

اینکه توبه کنی و خودتم بدونی که توبه ات توبه نیست، نمیشه خالص ... از ته دل !! نباید فقط واسه یه اشتباه توبه کرد، می تونی واسه درست انجام ندادنِ یک کار حتی توبه کنی، واسه خوب نبودنت، واسه وقتی که فقر رو گوشه کنارِ خیابون های این شهر دیدی و کاری نکردی، واسه وقتی که پول هاتو شمارش می کردی و بی خبر از فقرا واسه خودت آینده سازی می کردی که آره، اینو می خرم، اونو می خرم !!! واسه وقتی که اعتیاد رو دیدی، تو دیدی که چطور پدر مادرِ یک بچه ی چهار پنج ساله جلوی فرزندشون شیشه مصرف می کردن !!! تو دیدی و ساده از کنارش رد شد ... تو صورت هایی رو دیدی که فریادِ کمک کمک سر می دادند، کاری نکردی ... کاری نکردی !!! تو بخشنده نبودی، وقتی فقط خودت رو می بینی، تو چیزی از بخشش نفهمیدی ... فکر کن اینجا آخرِ خط باشه، وقتی ازت بپرسند واسه انسانیت چیکار کردی، چی می خوای بگی !؟ همیشه نباید توبه کرد که خدایا منو ببخش، واسه کارایی که کردم، واسه اشتباهاتم، یه بارم که شده توصیف کن کلمه ی انسانیت رو !!! بگو خدایا، منو ببخش، واسه کارای خوبی که می تونستم انجام بدم و ندادم ... شدید به این اعتقاد دارم که این بستر واسه هر کسی درست نمیشه، بعضی وقت ها خدا یکی رو دوست داره که توی راهش چیزایی قرار میده که اون بتونه کارهای خوب انجام بده !!! نمی دونم منظورمو می فهمین یا نه !؟ این یه امتحان هم می تونه نباشه، فقط خدا بستر رو واست آماده کرده، نمی خواد ببینه تو کارِ خوب رو انجام میدی یا نه، فقط می خواد بهت بگه، تو می تونستی کارِ خوب رو انجام بدی ... این به وجدانِ خودت بر می گرده که چقدر واست مهمه کارِ بد انجام ندی و برعکس کارِ خوب انجام بدی یا نه فقط کارِ بد انجام ندی و کارِ خوب انجام دادن هم واست مهم نباشه ... اوه، بحث فلسفی شد !!!

وقتی فلسفی صحبت می کنی گاهی خودت هم نمی فهمی چی میگی !!! والا !!! ملت هم که بعضی ها دنبالِ همین چیزا هستند، دنبالِ یکی می گردن که نه خودشون می فهمند طرف چی میگه، نه طرف می فهمه چی میگه ها، ولی بعد میگن اَاَاَاَ دیدی طرف چقدر روشنفکر بود !؟؟ غافل از اینکه خودِ طرف هم نمی دونه داره چی میگه بابا !!! این روزا هم که مُد شده همه ادای روشنفکری در میارن، حتی اگر شده از نرده های کنارِ پله ها آویزون بشن که یه وقت از روی پرچمِ کشوری که دشمنِ خونینِ ما بوده و هست رد نشوند، بعد دیگه میشن روشنفکر ... دیگه یعنی خیلی خوب !!! یعنی یه چیزی تو مایه های قهرمانِ داستانِ ما آقای X !!! شما خوبی داداش، روشنفکری ... خلاصه !!! پس بحث رو فلسفی نکنیم بهتره، بذار روشنفکرای قلابی سازش کوک بمونه، کسایی که نباید بفهمند، نمی فهمند، حالا تو خودتو بُکُش !!! بگذریم ...

یه بار دیگه هم اشتباه، حتی وقتی می دونی "قهوه های واقعی همشون تلخ اند" باز هم سراغِ قهوه ی شیرین رو می گیری و این از ساده بودنِ توست ... حتما که نباید رو پیشونیِ طرف بنویسند خر، وقتی خر باشی از ده فرسخی داد می زنه که این خره !!! والا ...

خدایا منو ببخش، واسه اشتباهاتم، واسه وقت هایی که می تونم کارِ خوب انجام بدم و نمیدم، واسه وقت هایی که یادم میره تو رو، انسانیت رو !!! واسه وقت هایی که یه جوری زندگی می کنم که انگار می خوام صد سال زنده بمونم !!! یه خط کُد باید نوشت با کلمه ی مُردن یا یه سیمیکالون تهش !!! تا یادم نره ... یادم میره ... یادم میره مرگ هم هست ! قبرستون ها رو می بینم و از مرگ چیزی نمی شنوم ... تاریخ رو می خونم و عبرت نمی گیرم ... گذشته ها رو می بینم و نمی تونم آینده رو حدس بزنم !!! ببخش منو که فراموش می کنم ... خدایا منو ببخش که می دونم "خداوند توبه کنندگان را دوست دارد"



قهوه های واقعی همشون تلخ اند

دست نوشته شماره 95

نوشته شده توسط اس جی



هــــی !!! باورت نمیشه، الان که دیگه باید خوشحال باشی و سرشار از اعتماد به نفس، اما ... هنوزم یه چیزی رو تو وجودت کم می بینی، هنوزم حس می کنی کامل نیستی و سخته اینطوری ادامه دادن !!! نمیدونم، چرا !!! با گذشتِ نزدیکِ 9 ماه، تو هنوزم با یک آهنگ یادِ گذشته میفتی :


صبح بود گیج بودم، رو به تو چشم باز شد

پوستت می درخشید، مو به تنم راست شد

تنِ لطیفت، خیس بود از بارشِ دیشب

منِ عزیزت سیر بودم از خواهشِ بیشتر


آره، نمی تونی یادت ببری اون روزای عجیب و غریب رو !!! روزایی که یه غریبه میشه رفیق و بعد هر روز دنبالِ یه بهونه واسه رفتن می گرده !!! هر موقعی هم که تو دقیقا فکر می کنی اون رفته دوباره دلش می خواد که برگرده ... تکلیفش رو با تو، با زندگی، حتی با خودش نمی دونه ... تو نمی تونی درکش کنی، اما واقعا تلاشتو واسه اینکار میکنی، اما وقتی یه چی نخواد بشه، نمیشه !!! با تقدیر جنگیدن آسونه به شرطی که کسی باشه تا کمکت کنه ... وقتی تقدیر و آدما با هم یکی بشند که تو رو بکوبند زمین دیگه فایده نداره، عوضِ اینکه اسلحه بگیری دستتو بری واسه جنگ، باید یه پرچم سفید رو با دستت بلند کنی و سرتو بندازی پایین، حتی اگر جنگُ به صلح ترجیح بدی !!! تنهایی نمیشه کاری کرد، وقتی اون نخواد !!!

گذشته، خودت هم می دونی که گذشته، خیلی هم گذشته، اما بازم تو همه ی آدما رو یه چهره می بینی !!! خیلی مسخرست، حتی غریبه هایی که اصلا نمیشناسی، واست آشنا به نظر می رسند !!! چهره ها واست یکی شدن !!! چرا ؟؟! حالا دیگه خیلی چیزا داری، خیلی چیزا که شاید قبلا آرزوش رو داشتی، شاید حتی فکر می کردی یه رویا باشه !!! الان خیلی چیزا داری که شاید هیچوقت حتی به داشتنِ اونا نمی تونستی فکر کنی، چه برسه به اینکه بخوای داشته باشی اونا رو !!! اما :


شاید نباس (نباید) بی اهمیت بود، به این نگاه های پر از کمبود

به این همه شاکی و متهماش، به زبونِ قاضی و پر از محکوم

اما من همینجام، زندگیمم اینجاست، دست بذار رو قلبت، این صدای من بود


آره، دست بذار روی قلبت !!! اون وقت می فهمی که چقدر نامنظم داره صدای تاپ تاپ میده، جوری تکون میخوره که دقیقا معلومه یه جای کارش می لنگه ... خیلی ضعیفه !!! داره میگه که نمی تونه اینطوری بمونه ... دلش بازم خنده می خواد، دلش بازم چیپس خوردن های زیرِ نورِ ماه رو میخواد با تعریف کردنِ داستان های زندگی !!! دلش بازم سه تا قلبِ هر شب رو می خواد !!! دلش بازم پاستیل خریدن می خواد ... دلش بازم حتی گریه های اون شب رو می خواد ... دلش بازم می خواد یادش بره اون روزای بدش رو، دلش فقط روزای خوبش رو می خواد ... دلش خیلی چیزا رو می خواد !!! چرا نمیشه ؟؟ نمیشه اونی بود که دوست داری، نمیشه اونی شد که می دونی توش موفقی ... نمیشه حرف زد، نمیشه خفقان رو شکست !؟؟ چرا میره !؟؟ چرا میری ؟!؟ چرا نمیشه موند ؟!؟

نفس ها توی سینه حبس، این آخره راهه ... از هر حربه ای استفاده کنی و نشه، یعنی دیگه واقعا نمیشه ... چراش رو نپرس، بگو نشده، بگو بیخیال ... واسه پر کردنِ لیوانی که خالیه فقط کافیه قهوه ی جدید درست کرد ... قهوه های واقعی همشون تلخ اند، فرقی نداره ... قهوه های واقعی بهت طعمِ تلخِ زندگی رو یادآوری می کنه ... قهوه های سیاه تو رو یادِ روزای تلخ می ندازن و این خیلی هم خوبه ... یادآوری بعضی وقت ها لازمه، نباید خیلی چیزا فراموش بشه، اگه یادت بره که طعمِ تلخِ قهوه های قبلی رو دلت دوباره قهوه می خواد و این یعنی یه اشتباهِ دیگه ...

حالا من دو ساعت قصه ی لیلی و مجنون واست تعریف می کنم و واقعا کو گوشِ شنوا، درست مثه گذشته شاید فقط یکی دو روز به حرفام فکر کنی و بعد دوباره همه چی یادت میره، یادت میره حتی گریه های منو، گریه های خودتو، بیخیال، بگو موفق باشی، میگم موفق باشی ... وقتی یکی بارِ سفر رو بست و از تو نخواست که لباساتو توی ساکش جا کنی، یعنی قصدِ تنهایی سفر کردن رو داره، خب !!! باید بذاری بره، رفیق، دوست، هر چی که هست، شاید تنهایی سفر کردن بیشتر بهش کمک کنه !!! غرور کار دستت میده، یادت باشه، آدم فقط مقابلِ دشمن باید مغرور باشه، هیچوقت جلوی خدای خودت، مردمِ خودت، عزیزانِ خودت مغرور نباش ... غرور کار دستت میده ... یادت باشه !!!