In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...
In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...

خدا رو توی عشق می بینند ...

دست نوشته شماره 120

نوشته شده توسط اس جی



خدا رو هر دو حس می کنین، می بینین، درکش می کنین، اما تو خدا رو توی پول و حال می بینی، اونا خدا رو توی عشق می بینند ... توی لبخندِ اون کودکِ سرطانی، توی صدای اون مادرِ شهید، توی خداحافظیِ آخرِ اون مدافع، توی بستنِ آخرین بارِ پوتین، توی بمب، توی شیمیایی، توی اون هُرمِ گلوی خونین، تویِ اون محراب، توی کودکانِ یتیم شده، توی اشک های پدر، توی دستای مَردِ چرخک به دست، توی کتاب، کتاب، کتاب، توی آخرین کتاب، توی آخرین فرستاده ... تو، توو چه فکری و اونا توو چه فکر !!! 4 میلیون از مامانِ بی غمت می گیری و تنهایی میری استامبول !!؟ از خدا خواستی !!؟ از خدا خواستی، استامبول رو حتماً امسال بری !!؟ چی می دادن !!؟ توی فروشگاه هاش چی می فروختن خانوم !!؟ خوب نگاه کردی !!؟ وقتی توی رویاهای قشنگت چرخ می زدی، اون نوزادی که از کمبودِ غذا و شیر، استخونای بدنش زده بیرون رو دیدی ؟؟؟ کجای فکرت یه لحظه به فقر و بدبختی بود !!؟ معلومه، تو با اون قوانینِ مسخره ی ذهنت هر چیزی رو بخوای آماده داری، چون پول داری !!! دوست داری توی چارچوبِ فکریِ خودت جلو بری !!؟ برو ... این راه تهش فانیه ... فنا !!! از نظرِ شما آدم به دنیا میاد، که حال کُنه، بره جلو، بره بره بره، تا آخرش بمیره ... از نظرِ شما، آدما باید فقط خودشون رو ببینند !!! نه ... نه احمق !!! تو از خدا استامبول می خوای و اون کربلا ... تو کجایی و اون کجا ... دلت هر چی می خواد میگی، هر مُدل میخوای لباس می پوشی و آخرش هم اعتقاد داری بهت ظلم شده !!! اگر حس می کنی اینجا بهت ظلم شده، می تونی خیلی زود گورتو از اینجا گُم کنی، بری همون استامبولت، برو، اینجا جای امثالِ تو نیست ... منظور فقط شخصِ تو نیست، منظور این ایدئولوژی، این طرزِ فکرِ احمقانه که توی بدترین شرایطِ اقتصادی که ملت دارن از فقر له میشن، تو فکر کردن به سفرِ خارجه رو اونم تنهایی افتخار می دونی و اصلاً هم ناراحت نیستی از این نوع فکر کردن تازه میای تعریف می کنی و لبخند احمقانه می زنی !!! نه، من دنیا رو سیاه نمی بینم، این تویی که دنیا رو بیش از حد سفید می بینی ... جنگ رو نمی بینی !!! فقر رو نمی بینی ... استکبار، چشاتو کور کرده ... تو حتی، ذره ای سوزش رو حس نمی کنی، چطور می خوای معنای زخم رو بفهمی !؟؟ آره، کتاب می خونی، اما به جز رمان های مسخره ات، چیزِ دیگه ای هم خوندی !!؟ سی رو رد کردی، اما هنوز بچه ای ... بچه تر از بچه ات !!! حداقل به بچه ات بگو ...


به بچت بگو از پول و دراومدت (درآمد) از این

 کاغذای مزخرف و ضرورتش بگو

 چه بلایی آوردی سرِ برادرت

 بهش بگو دیگه بهش عمو نگه ، بگو

 زاییده ی کدوم یکی از تیکه های جنگی ؟

 یا زاییده ی شیکم کدوم ج*ده ی فرهنگی ؟

 آسه شهر فرنگی ؟! هر روز یه رنگی سبزی، زردی، آبی یا بنفشی

بگو ...



تو رو یه دلقک می بینند

دست نوشته شماره 115

نوشته شده توسطِ اس جی



هیچ خوشم نمیومد ازش، یه جوری بود ... از همون روزای اول کاملاً مشخص بود به معنای واقعی یه پیچوننده بود !!! اولین بار وقتی اشتباهِ خودشو گردنِ من انداخت و با اون نگاه های مسخره اش خیره شده بود بهم، همونجا فهمیدم کارمون به مشکل می خوره باهاش ... وقتی ازم می خواست برگه ای رو امضاء کنم که اصلاً نمی دونم چی به چیش هست بیشتر از قبل ازش متنفر شدم !!! هرچند گُنده تر از اونا هم نمی تونن انقدر راحت تو جیبِ ما دست کنن، ولی خُب، در کنارِ اینجور آدما هر روز بخوای بشینی و بلند شی کُلی داستان داری ... هر چی بد بود من زیرآبشو نزدم، اصلاً آدم اینجور سیاستِ کثیف بازی ها نیستم، می گفتم کاش یه خورده بودم !!! واقعاً ... وقتی دور و بَرت پُر از گرگ هست، تو اگر گوسفند باشی که تیکه تیکه ات می کنن، وقتی هم بالای جنازه ات واستادن، در حالی که خون از لباشون چیکه می کنه، به حماقتت، احمق بودنت، ساده بودنت می خندند !!! ولی نیستم ... نمی تونم که باشم، یعنی هر کارم که بکنم، تهش بازیِ دو صفر بُرده رو سه بر دو می بازم !!! هیچوقت یادم نمیره، اون پسرِ لعنتی ای که هر روز توی مدرسه اذیتم میکرد، وقتی بالاخره بعد از شاید چند هفته تونسته بودم پدرم رو راضی کنم که بیاد مدرسه و ازشون بخواد یا جای منو عوض کنن یا اون، دقیقاً روزِ موعود، اون منو خامِ خودش کرد !!! ترسیده بود مثه سگ، کلی التماس کرد، منم وقتی صدام کردن دفتر، گفتم مشکلم حل شده !!! این موضوع باعث شد دیگه هیچوقت وقتی می گفتم دارن منو می زنن باورشون نمیشد !!! حقم داشتند ... من یه احمق بودم، اونا چرا باید چوب احمق بودنِ منو می خوردن ؟؟؟ وقتی با مشت محکم میزد تو صورتم، وقتی خون از لب و دماغم میومد، وقتی یه ورِ صورتم شده بود پُر از خون، دقیقاً همون روزا بود که هیچکس دیگه باورش نمیشد من مقصر نبودم !!! حتی وقتی انقدر خون ازم رفته بود که تشنه ام شده بود، باور نمی کردن، حقم داشتند !!! من اینجوری بار اومدم ... خوشحالم از اینکه یه مَرد بار اومدم، شاید یه لات، نه مثه بچه سوسولای شهر، نه مثه مامانی ها، شاید اینا همش خواست خدا بود !!؟


مطمئنم واسه ی تو خیلی خوبن حرفام

اینجا خوشحالم از اینکه لات بار اومدم 

این حرومیا همشون شاکین از حرفام 

تا تهشونُ دیدم 

از کلفتُ سادشون 

پیرُ حروم زادشون 

از نر تا مادشون 

میخورن میخوابن میخوابن میخورن 

واسشون بُرج میکَنَن میسازن میسازن میکَنَن واسشون 



اینکه من نمی خواستم، واقعاً با اینکه با نبودش راحت تر بودم، دلم نمی خواست جای کسی رو بگیرم، اما تقدیر، شاید همون ضرب المثلِ قدیمی که میگه "نو که اومد به بازار کُهنه شود دل آزار" باعث شد !!! من واقعاً نمی دونم، ولی همون روز که اون داشت اتاق رو ترک می کرد و بعداً ها همون روز که کلاً اونجا رو واسه شاید همیشه ترک می کرد، همونجا فهمیدم این چرخه ادامه داره ... "آسیاب به نوبت" !!! گُذشت تا امروز، امروزی که تو چشمام، همون آدم که باعث رفتنِ نفرِ قبلی بود، زل زد و از چشماش خوندم، منو نمی خواد ... امروز آسیابِ لعنتی به من رسیده و شاید اگر ساکمو خودم زودتر بسته بودم حداقل احترامم حفظ شده بود !!! ازم خواست که بجنگم، برادر، ارشد، آقا، دوست داشتم فقط یک ماه این قرص های لعنتی رو می خوردی، ببینم چقدر می تونی بجنگی ؟؟! میخوای جامو بدی به کسی، بسم الله ... اما امروزم یه درس دیگه از این دنیای لعنتی گرفتم، اینکه به هر چیزی نباید وابسته شد، جزء خدا همه چی نابود شونده است، فانی ...

فکر می کردم صداقت براشون فرق داره، اما اینجا فقط یه چیز مهمه، توی تیمشون باشی، باند بازی کنی، سیاست کثیف، نَگی نخندی ... اینجا وقتی شوخی میکنی، وقتی نیششون با حرفای تو باز میشه، تو رو یه دلقک می بینند نه یکی که داره کاری میکنه روز بهمون خوش بگذره ... باشه، دیگه سنگین، اخمو، کاملاً جدی ... برادرِ به ظاهر خوش اخلاق، من واسه تو نه، واسه خودم می جنگم، نه واسه اینکه خودمو به تو ثابت کنم، تو در حدی نیستی که من بخوام خودمو به تو ثابت کنم، خودتو خیلی بزرگ می پنداری برادر !!! من واسه خودم، واسه اثباتِ خودم به خودم، می جنگم، چون در مقابلِ آدم های قالتاقی مثه تو من جنگُ به صلح ترجیح میدم ...


پاسخِ خون، خون است ...

دست نوشته شماره 107

نوشته شده توسطِ اس جی






ای دنیای لعنتی، ای اعرابِ خود را به خواب زده، ای تمامِ کشور های دهان بسته شده با پول، بیدار شوید ... ما فقط خدا را داریم، هر روز ما خانواده ها و انسان هایی را از دست می دهیم ... ما فقط خدا را داریم ... این را در تمامِ دنیا پخش کنید، ما هر روز اینجا شهید می دهیم، آیا ما تروریست هستیم ؟؟؟ جنگ های لعنتی ساخته ی کشورهای استعمارگر برای چپاول و غارتِ بیشترِ کشورهای دیگر ساخته و طراحی می شوند !!! کی می خواهید بفهمید ؟؟؟ تا کی می خواهید برچسب های پول بر دهانِ خود بزنید و تا کی می خواهید نبینید !!؟ جنگ از بهشت، جهنم می سازد ... از دریا، کویر ... از بهار، پاییز ... از امنیت، ترس ... از سکوت، صدای بمب ... از انسان، حیوان ... از زنان و دختران، تجاوز ... از بعضی مردان، شهید ... از کودکان، مرد و از بعضی مردان، نامرد !!! از راست، دروغ می سازد و  از شهر، خرابه ... جنگ تمامی ندارد !!!

تعجب از کشورهایی است که می دانند این جنگ روزی به داخلِ مرزهای آنها نیز کشیده خواهد شد، اما با دلارهای خود، هیزمی بر آتشِ جنگ می ریزند و انگار که نمی فهمند ... نمی بینند ... کودکانِ بی گناهی که در جنگ شهید می شوند، زنانی که بیوه می شوند، دخترانی که زن ... نمی بینند !!! نمی خواهند که ببینند ... اما پاسخِ خون، خون است ... فراموش نکنید، خون های پاکی که امروز توسطِ دلارهای شما ریخته می شود، روزی تختِ پادشاهیِ شما را می شورد و با خود می برد ... روزی پرچمِ سبز شما را پایین می آورند، روزی پرچم های ستاره دارِ شما را به آتش می کشند و روزی پرچمِ سیاهِ شما را سفید خواهند کرد !!! پاسخِ خون، خون است ... فراموش نکنید، روزی کج فهمی های شما کار می دهد دستتان ... تا کی می خواهید نفهمید !!! تا کی ؟؟؟



دانلود ویدئو با کیفیت 1080P با حجم 33 مگابایت


دانلود ویدئو با کیفیت 480P با حجم 6 مگابایت


مشاهده ویدئو در نماشا