In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...
In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...

تُف توی این آدمیت ...

دست نوشته شماره 113

نوشته شده توسطِ اس جی



می گذره، این روزها هم دقیقاً مثه اون روزای لعنتی که گذشت می گذره ... یادت که نرفته !!؟ باید خیلی فراموش کار باشی که یادت رفته باشه ... کسایی تنهات گذاشتن که فکرشو نمی کردی و کسایی موندن باهات که توقع نداشتی ... "رفیقِ چند سال، دُشمن توو چند روز / غریبه یهو میشه رفیق و همخون ..." فراموش نمی کنم ... کاش فراموش نکنم ... می گذره ... این روزهای لعنتی هم تموم میشه ... این حالت های لعنتی ... این صبحِ جمعه و تنهایی و اورژانس و صدای آژیرِ آمبولانسِ لعنتی ... این تپش های لعنتیِ قلبت ... تموم میشه، من مطمئنم پشتِ این کوهِ سنگی، دریایی هست ... آره تو درست میگی، وقتی تو سنِ 27 سالگی، دکتر واست قرصِ اعصاب تجویز می کنه می فهمی که آخرِ، آره آخرِ خطی ... آخر خط واسه جوونی که مجبوره هرچند دقیقه یکبار نفسِ عمیق بکشه و به خودش یادآوری کنه باید آروم باشه ... فکرهای لعنتی رو از ذهنش دور کنه ... اما مگه میشه ؟؟؟ میشه به فقر فکر نکرد ؟؟؟ میشه به پدری که با تمومِ غرورش سخت کار میکنه تا نیاز به دست دراز کردن جلوی کسی نداشته باشه فکر نکرد ؟؟؟ میشه به پدربزرگی که هیچی، هیچی برای خودش نمی خواست و آخرش غریب رفت، فکر نکرد ؟؟؟ میشه واقعاً به این همه فحشا و این همه بی غیرتی فکر نکرد ؟؟؟ میشه به معتادای شهر فکر نکرد ؟؟؟ میشه به دختری که زندگی روی خوش بهش نشون نداده و همه به چشم فاحشه می بیننش، فکر نکرد ؟؟؟ میشه به پسرِ واکس زن فکر نکرد ؟؟؟ تو می تونی غم رو توی چهره ی دخترکِ پشتِ چراغ قرمز ببینی و بهش فکر نکنی ؟؟؟ چطور می تونی فقر رو ببینی و فکرت رو مشغولش نکنی ؟؟؟ چطور می تونی زنِ آواره ای رو ببینی که نه می تونه برگرده و نه می تونه ادامه بده و بغض گلوت رو نگیره ؟؟؟ می تونی وصیت نامه ای رو بخونی و به مرگ فکر نکنی ؟؟؟ چطور می تونی بوی مرگ رو بشنوی و بهش فکر نکنی ؟؟؟ آقای دکتر ... تو وجدانتو زدی به خواب، من نمی تونم ... تو قرص تجویز کن، ولی هر چقدر هم سعی کنی منو بخوابونی من خودمو به خواب نمی زنم ... تو می تونی چشاتو روی اختلاسُ جرمُ فقرُ فحشا و جنگ ببندی ... من نمی تونم ... تو می تونی سرتو مثه کبک بکنی تو برف، من می بینم و سعی می کنم واسه درست کردنش ... یه تغییرِ کوچیک هم بتونم توی این دنیای لعنتی بدم از تویی که مثه مترسک نشستی یه گوشه بهترم ... تو قرص هاتو تجویز کن ... برای کی می جنگی ؟؟؟ تهش مگه قرار نیست بمیریم ؟؟؟ چرا درست زندگی نکنیم ؟؟؟ حداقل بذار بگن وجدان داشت ... اصلاً تو بگو باران ... 


باران، تو که از پیشِ خدا می آیی

 توضیح بده عاقلُ دیوانه یکیست

 بر دَرگَه او چونکه بیفتند به خاک

 شیرُ شُترُ رستم و موریانه یکیست ...



 ---------------------------------------------------------------------------------

لبت خشک شده، یه ورزش سخت و بیشتر از سه ساعت دوویدن !!! اولین سوپر مارکتی که می بینی به دلت صابون زدی که آبمیوه می تونه این تشنگیِ الانت رو رفع کنه ... دو تا رانی !!! شاید چشمات بیشتر از خودِ واقعیت تشنه اند ... از مغازه که میای بیرون دخترِ دوازده سیزده ساله ای رو می بینی که چراغِ سبزِ باعث شده واسه چند دقیقه جلوی مغازه بشینه ... لحظه ی سختی واست هست، باورت نمیشه !!! مگه فرق ما چیست ؟؟؟ این شرایط هستند که جایگاهِ آدما رو می سازه ... تلاش های تو تاثیر داره اما کیه که ندونه دختری که توی فقر به دنیا اومده باید صد برابر توی لعنتی تلاش کنه تازه شاید به بخشی از خوشی های تو برسه ... اونم وقتی که دیگه عمرِ خودش تموم شده و فقط شاید واسه فرزندش بتونه کاری کرده باشه، اونم اگر توی اون گیر و داد وقت کرده باشه اصلاً بچه به دنیا بیاره ... شما هیچ فرقی ندارید ... این دقیقاً شرایط و فقط شرایط هستند که شخصیتِ شما رو مشخص می کنه ... نزدیکش میشی، یکی از رانی ها رو میگیری سمتش، با بغض تو گلوت میگی، رانی می خوری ؟؟؟ وااااااای چقدر حیا و معصومیت ... نمیگیره، دوباره رانی رو بیشتر می بری سمتش و میگی بگیر، اونم با معصومیتِ خاصی میگیره و میگه مرسی ... روتو که بر می گردونی میگه آقا آقا فال نمی خواین ؟؟؟ نمیدونی چرا صبر نکردی و ادامه دادی ... شاید دیگه نتونستی تو چشاش نگاه کنی ... دخترکِ بیچاره ... اونورِ چهارراه وایمیستی و شروع می کنی به خوردنِ نوشیدنیت ... خیره میشی بهش !!! اون رانی رو نمی خوره ... حتماً کسی رو داره که می خواد باهاش قسمتش کنه !!! لعنتی ... تو حاضر نیستی خیلی چیزاتو با کسی تقسیم کنی و اون چیزای نداشته اشو تقسیم می کنه ... تو، آره، دقیقاً با تو ام ... تو در برابر این مخلوقِ خدا، کثیف ترین و پست ترین آدمی ... اگر تو آدم هستی، تُف توی این آدمیت ...