In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...
In the name of GOD

In the name of GOD

لطفا از آدرسِ SJ69.IR استفاده کنید... ممنون...

فقر توی سرزمینم پابرجاست ...

دست نوشته شماره 106

نوشته شده توسطِ اس جی



تقریبا دو سال پیش، یعنی خرداد 94، یادته ؟؟؟


"مطمئنم از این زندگی خلاص میشم، مطمئنم ... یه روزی که این پست ها رو بخونم و بگم، یادش بخیر، چه سختی ها که نکشیدیم ... من باجامو دادم، به این دنیای لعنتی تا دلت بخواد باج دادم ولی به آدماش نه !!! می رم، می رم و حقمو می گیرم تا همه بدونن من به هیچکس اهلِ باج دادن نیستم، من جنگُ به صلح ترجیح می دم ..."


نمی دونم، تا چه حد خلاص شدم ... دقیقا وقتی که می خوای دیگه همه چی رو فراموش کنی، یهو یه چیزی تو سرت تیر می کشه و می فهمی که داستان فرق کرده ... داستان، همون داستانِ قدیمی ... خاطراتِ لعنتی ... واسه همینه که گاهی آلزایمر می تونه کمکِ بزرگی بهت بکنه ... گاهی باید دفن کرد تمامِ خاطراتِ لعنتی رو ... نمی دونم، میشه ؟؟؟ وقتی عکسِ پروفایلت رو کلمه ی Start گذاشتی می دونستی که خیلی چیزا رو می خوای شروع کنی ... شروعِ متفاوت ترین روزهای عمرت، شروع بر پایانِ تمامِ تنبلی ها و اشتباهاتِ گذشته ... بیشتر از اون چیزی که باید باج می دادی به این دنیا و آدمای لعنتیش باج دادی ... پس باید شروع کرد ... دو سالِ پیش دقیقا تو همچین روزهایی حالت از اینکه اعتماد می کنی و اعتماد نمی کنن بهت بهم می خورد ... شاید نتونی آدمای گذشته رو برگردونی توی زندگیت، شاید یه پل وقتی شکسته باشه دیگه نشه ترمیمش کرد، شاید یه صدا فریاد بشه دیگه نشه آرومش کرد، ولی خب، می تونی آدمای جدید بسازی تو زندگیت و می تونی پلِ جدید بسازی و حتی می تونی واسه صداهای بلند یه پنبه بکنی تو گوشت و با خیالِ راحت تمرکز کنی ... نگو نمیشه، میشه ... قبول دارم، خاطرات رو نمیشه هیچ جوره پاک کرد، حتی اگر صد نفر جای یک نفر بیان تو زندگیت باز وقتی یه جا اسمش میاد یهو صد تا خاطره از جلوی ذهنت رد میشه و تو باز دلتنگ میشی ... کاش اصلا هیچوقت خاطره با کسی نسازی ... هیچ چیز تو این دنیای لعنتی اَبدی نیست ... رفیق رو از دست میدی، عزیزاتو یه روز از دست میدی، شاید پولای حساب بانکیت رو، موقعیتِ کاریت رو، ماشینِ زیرِ پات، خونه ی محل زندگیت، همسایه هات، شرایطِ خوبِ جامعه ات، یا حتی شرایطِ خوبِ روحیت ... همه چی، یه روز از دست میدی و هر کدوم از اونا به همون مقدار که بخشی از وجودت رو تشکیل داده بوده، از وجودت جدا می کنه و با خودش میبره !!! دل بستی به پولات ؟؟؟ دل بستی به موقعیتی که توی محلِ کارت داری ؟؟؟ دل بستی به ماشین و محلِ زندگیت ؟؟؟ تا حد وابسته شدی ؟؟؟ فکر کردی بهشون که شاید یه روز همشون رو با هم یا جدا جدا از دست بدی ؟؟؟ اگر بهش فکر نکردی، خیلی خوب بهش فکر کن، اونوقت وقتی توی محلِ کارت صحبت از وام میشه تو خودت پا پیش نمیذاری مثه کسایی که هیچ نیازی به وام ندارن و الکی میگن ما خیلی نیازمندیم !!! وقتی دل بسته به پول نباشی دیگه نیازی هم بهش نداری ... بعضی ها هستند همیشه خودشون رو نیازمند نشون میدن !!! انگار که یه میلیارد هم نمی تونه چاله چوله های اقتصادیِ ایشون رو برطرف کنه !!! خدا نکنه ما اینجوری بشیم ... خدا نکنه !!!

از خاطرات همین بس که گاهی لبخند میاره رو لبات !!! گاهی هم ... این طبیعتِ زندگی رو نشون میده، باید یه چی بدی تا بتونی یه چی بگیری ... بعضی وقت ها نمی تونی هیچ کاری بکنی ... باید از دست بدی تا بتونی به دست بیاری ... مثلا واسه رسیدن به هدفت مجبوری شهرِ زندگیت رو ترک کنی و همین موضوع شاید باعث بشه خیلی ها تو رو فراموش کنند و خیلی ها رو تو مجبور باشی فراموش کنی و خیلی ها رو بخوای فراموش کنی !!! یه روز پول نداری، فکرت آزاده، وقتت آزاده ... یه روز پول داری، فکرت درگیر، وقتت پُر !!! یه روز تصویر هست، صدا نیست، یه روز صدا هست، تصویر نه !!! یه روز خواب می تونه کمک کنه و یه روز بیداری !!! وقتی همه ی زورت رو زدی و نتونستی شرایط رو عوض کنی، بتمرگ سر جات !!! این تنها توصیه ای هست که می تونم بهت بکنم ...

و اما رنگ ها ... این روزها رنگ هایی هستند که به دنبالِ آزادی می گردن !!! آزادی ای که خودشون هم نمی تونن ازش یه تعریفِ درست و جامع بدن !!! یکی آزادی رو توی رقصیدن وسطِ خیابون می بینه، یکی آزادی رو توی پخشِ موزیکِ خواننده ی محبوبش توی صدا و سیما می بینه، یکی هم روزه نمی گیره ولی فقط صدای ربنای یه شخصِ خاص رو می خواد که گوش بده !!! درست به تاریخ نگاه کن، آدمای مظلوم و اخلاق مدار، آدمای با خدا و متین، آدمای صبور و پاک همیشه تنها بودن ... وقتی می بینی هزار تا بازیگر و نویسنده و غربی و شرقی از یه رنگ دارن حمایت می کنند حداقل، تو رو خدا حداقل یکبار خوب بهش فکر کن ... چرا !!؟ چرا بیشتر اونایی دارن جیغِ بنفش می کشند که برج های بزرگ و کوچیک توی شمالِ پایتخت دارن ؟؟؟ اونایی که آزادی رو توی رفتن به کشورهای خارجی و لب ساحل می بینند !!؟ اونایی که ماشین هایی سوار میشند که فقط پولِ یه چراغش می تونه چند ماه یه خانواده ی پایین شهر رو سیر کنه !!! اونایی که درد ندارند ... اونایی که غم ندارند ... اونایی که دنبالِ هوا و هوس اند ... بیخیال ... تا بوده همین بوده ... آدمای پولدار همیشه دغدغه ی این رو داشتن که چطوری پولشون رو بیشتر کنند و چطوری از جهلِ بقیه استفاده !!! چطوری سناریو بچینند و دم از آزادی بزنند ... چطوری به رغیب توهین کنند تا خودشون رو ببرند بالا !!! چطوری لبخندِ دروغ بزنند ...

توی اون شلوغی ها و رقص و پایکوبی و مثلا جشنِ پیروزی هیچکس، حتی یه نفر، کفش های پاره ی کودکی که خسته  از همه ی این هیاهو ها بود رو ندید ... ما در قبالش مسئولیم !!! هیچکس از فقر یاد نکرد، انگار که همه یادشون رفته ... آینده رو به چی فروختید ؟؟؟ به یه شب رقصیدن !!؟ فقر توی سرزمینم پابرجاست ... درست تا زمانی که فقر رو نتونیم ببینیم ... کارگرِ معدنی که جونش رو از دست میده دیده نشه، اما بچه پولداری که هیچ چیز نمی تونه سیرش کنه هر روز بیشتر از قبل دیده بشه ... فقرِ اقتصادیِ مردم تا زمانی که فکری به حالِ فقرِ فرهنگی نکنند پابرجاست ... وقتی خودمون می خوایم، هیچکس نمی تونه کاری واسمون بکنه !!! مگر این نیست که خداوند می فرماید : "خداوند سرنوشت هیچ قومی و «ملّتی» را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر دهند" ... روزی تغییر خواهیم کرد و این تغییر به نفعِ مردم است ... حداقل، امیدوارم، امید دارم ...